دل نوشته

وقتی قطرات اشک گونه ام را تر کرد در جستجوی تو بودم
وقتی در دشت سرسبز حرکت میکردم در جستجوی تو بودم
وقتی با پاهای برهنه بر روی شن های داغ ساحل قدم می گذاشتم...
وقتی از بالای قله هایی که تا سقف اسمان کشیده شده اند به غروب افتاب نگاه می کنم
وقتی در تنهایی خود غوطه ور می شوم...
وقتی احساس یاس و نا امیدی وجودم را پر می کند
وقتی در سکوت شب صدایی می شنوم
وقتی از شدت ترس قلبم به تپش می افتد...
و تا وقتی که چشمانم را بر روی جهان ببندم در جستجوی تو خواهم بود
همیشه و در هر جا در جستجوی تو هستم
گر چه با چشم ظاهر تو را ندیده ونخواهم دید
ولی هموار

----------------------------

بگذار یاد عاشقانه ترین دلواپسی هایم خط نخورده باقی بمانند تا همیشه...
گفته بودم اگر نگاهم نکنی تمام شعرهایم یخ می زنند
و اسیر طعنه ی ثانیه ها می شوم
حالا نمی دانم تکلیف خیس خیال و خاطره هایم بی تو چه می شود؟
فقط خدا کند ارزوهایم در بیابان تنهایی با طوفان غرور تو کمرنگ نشوند
ان وقت من می مانم و زندگی زیبایم که به دنیای چشمان تو باختم...
باور کن نگاهم را التماس چشمهایم را
دوست داشتن و معجزه ی عشق را
با هر نفس تو را تکرار میکنم ای اشنای غریب لحظه هایم
کاش می شکستی سکوت صدایت را
تا فریاد طوفان عشق را در تو بیدار کند
دست هایم به سرد

------------------------------

به چه چیز می خندی تو؟به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به چه می خندی تو؟به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه می خندی تو؟به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد به فکر خود نیست؟
خنده دار است بخند

-------------------------------

کاش می شد بر جدایی خشم کرد
شاخه های نسترن را با تواضع پخش کرد
کاش می شد خانه ای از مهر ساخت
مهربانی را در ان سرمشق کرد روی دل های حقیقی نقش کرد.

--------------------------------

باران هنگامه کرده بود و غزل عشق را می خواند تا شاید بر گونه های عاشقی بنشیند
بزرگترین ارزوی عاشق ان است که کوچکترین ارزوی معشوقش باشد

-------------------------------

خنده تلخ ادما همیشه از دلخوشی نیست
گاهی شکستن دلی کمتر از ادم کشی نیست
گاهی دل اونقدر تنگ می شه که گریه هم کم میاره
یه حرف خیلی ساده هم گاهی چقدر غم میاره

----------------------------

عشق مانند ماه است وقتی که افزایش نیابد کاسته می شود

عاشقانه

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
milad آنلاین نیست.  پاسخ با نقل قول